دل نوشته ی یه بچه جانباز
سلام،اسم من امیره،،بابام جانباز شیمیاییه،خیلی حالش بده،الان که دارم این مطلب رو مینویسم توی بیمارستانم،خودم بستری نیستم، با مامانم اومدم که بالای سر بابام وایستم،
بابام داره من رو نگاه میکنه ولبخند زده ولی خدا می دونه توقلبش چی میگذره؟؟مامانم داره بالای سرش قرآن می خونه که بابام راحتتر نفس بکشه…
امشب خیلی دلم گرفت وقتی دیدم بابام داره سرفه میکنه وبقیه بیمارا میگن
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۷ ب.ظ توسط محمدهوتی پور
|
سلام دوستان,شاید مطالبی که میزارم دیرشده باشد شهدا هم منو ببخشن که زندگینامه اشان را دیر می نویسم,